یک جشن زیبا از جوانی و حس زنانگی
"وقتی جوان بودم و سینما میخواندم، با جملهای مواجه شدم که در قلبم حکاکی اش کردم، {شخصی ترین کارها خلاق ترین است} این نقل قول از مارتین اسکورسیزی بزرگ ما است." - بونگ جون هو ، اسکار ۲۰۲۰
این دقیقاً همان نوع سینمایی است که من دوست دارم. این همان چیزی است که زنان کوچک گرتا گرویگ را بسیار عالی میکند. با وجود اقتباس از رمان کلاسیک لوئیزا میآلکات با همین نام ، زنان کوچک یک قطعه سینمایی بسیار شخصی است ، اما با این وجود من احساس میکنم این فیلمساز مرا به اتاق خود دعوت کرده و به من اجازه داده است که خاطرات او را بخوانم که معمولاً هم آنها را در کشوی خود زیر کُپهای از جورابهایش پنهان میکند. دفتر خاطراتی که در آن برخی از کلمات به دلیل اشکی که حین نوشتن از گونههایش روی کاغذها ریخته لک شده اند. احتمالاً خیلی زود است که کارگردانی را با دو فیلم قدیمیو باتجربه نامید ، اما به هر حال من قصد دارم لقبی را به او دهم: گرتا گرویگ یک فیلمساز مؤلف واجد شرایط است.
خواهران مارچ - جو ، مگ ، امیو بث - زنان کوچکی که این عنوان به آنها اشاره دارد ، هستند. ما این خواهران را از طریق چشم انداز جو دنبال میکنیم ، آنها مصمم هستند که در حفرههای زندگی در یک جامعه مردسالار بتوانند راههای خودشان را پیدا کنند. قصه به نظر عمیق است ، و همچنین لایه در لایه ، اما پیام هرگز آشکار نیست. فیلمساز به طرز شگفت انگیزی وارد روایتی میشود که تا پایان صمیمیاست. در واقع کسری از قاب را پیدا نمیکنید که صادقانه نباشد.
زندگی چیزی است که فشارس لحظه به لحظه بر روی خواهران مارچ پرتاب میشود. نبود پدر ، فقر ، مچ پای پیچ خورده ، قلبهای شکسته ، پیشنهادهای ناکام ، مردود شدن ، مرگِ نزدیک و عمهای که باعث میشود آنها را در مورد وظایف خود به عنوان زن غافل سازد ، این خواهران همه این موارد را پشت سر میگذارند. اما نه گرتا گرویگ قصه گو به عنوان فیلمساز و نه زنان کوچک، به آزمایش و سختیهای زندگی نااُمیدانه نگاه نمیکنند ، هرچند که ناعادلانه هم باشند. در عوض ، این داستان یک جشن از جویبارها و جریانات زندگی است. لحن گاهاً مالیخولیایی و غمگین آن هم با تأکید ، همیشه با مهربانی و محبت به درآغوش گرفتن مادر ختم میشود.
ما در زنان کوچک همواره در حال شنا کردن در داستانهای شخصیت جو هستیم ، و اکثر خانواده سعی در حمایت و بیشتر دیده شدن این قصهها دارند. از طرف دیگر اِمیدر پاریس است و آرزوهای خود را برای تبدیل شدن به یک نقاش و ازدواج با یک همسر بسیار ثروتمند دنبال میکند. مگ به عنوان بزرگترین خواهر، ازدواج کرده و با بچههایش در تلاش است تا اهداف خود را برآورده سازد. او به نظر خیاط خوبی است ، و در نظر دارد با خرید یک تکه پارچه گران قیمت یک لباس زیبا بدوزد. بعد از معرفی اجمالی و آشنایی با خواهران ، فیلم به مرور در زمان عقب و جلو میشود ، و ما را با بازتابی از یک سفر از جوانی تا تکامل روبرو میکند. سفری که در آن دختران جوان به زنان بزرگی بدل میشوند که با تجربه سختیها بهتر شکل گرفته اند.
فیلمنامه و جهت گیری گرویگ واقعاً فوق العاده است. او با انتخاب ساختار فلاش بکی به نوعی یک ریسک انجام داده است، اما ریسک او واقعا جواب داده و حمل و نقل زمانی شِعرگونه فیلمش با قافیه انتقالِ مناسب او ملموس تر گشته است. در این رفت و برگشتها سکانسی وجود دارد که خواهران خود را برای بازی در نمایشنامه جو در اتاق خواب خود آماده میکنند، قبل تر از آن جو تمام شب را در حال و هوای گذشته به نوشتن مشغول بوده ، شبهای گذشتهای که او با خواهرانش دست به دست هم فعال بودند و به معنی واقعی زندگی میکردند. من عاشق آن کسری از ثانیه هستم که دوربین با نمای کلوز آپ و بسته اش انگشتان رنگی و جوهری جو را به ما نشان میدهد. ما بارها تغییر را در شخصیت جو میبینیم ، اما شور اشتیاق جو به فرم هنری که در درونش میجوشد و میسوزد مانند گذشته شدید است. اتصال از غم به شادی اوج کار گرویگ در زنان کوچک است ، برای مثال ما با دیدن نامهای از بیماری بث ، ناگهان به کریسمس گرم خانواده مارچ میرویم. اتصال تاریکی به صبح سعادت مند کریسمس اتفاق دل انگیزی است.
با دقت به ساختار نماها و چینش صحنه متوجه میشویم حتی رنگها نیز به عمد و با تفکر به محیط و لحن انتخاب شده اند. رنگها نه تنها نشانگر دوره زمانی روایتی هستند که در آن هستیم بلکه حس روحیه درونی شخصیتها را نیز به بیننده منتقل میکنند. گذشته در سال ۱۸۶۱ و در طول جنگ داخلی آمریکا تنظیم شده است. در این زمان پدر دختران در حال خدمت به ملت است. در این وضعیت دختران ناامیدانه چشم انتطار دیدن پدر هستند. با این حال فریمها روشن تر هستند ، و مشکلات دختران جوان نیز سبکتر است. در این زمان ما پرتوهای زرد خورشید را که از پنجرهها به داخل نفوذ میکنند را میبینیم ، همیشه احساس انرژی دیوانه کننده وجود دارد زیرا دختران همواره در معرض بازیگوشی و شیطنت هستند. این لحظات بزرگداشت روح آتشین جوانان است.
گرویگ با شکوه و عظمت خاصی این روحیه فعال را به صحنهای زیبا و شلوغ که در صبح کریسمس اتفاق میافتد وارد میکند. چهار دختر در اطراف اتاق نشیمن قدم میزنند و بر سر موضوعات مختلف با یکدیگر صحبت میکنند. این صحنه چون نمایشنامه پویایی است که پایاناش با پرتاب بالشها به طرف یکدیگر صورت میپذیرد. این اجتماع بار دیگر و به شکل سازمان یافته تری دوباره تشکیل میشود ، اما اجتماع دوباره چون فرو رفتن در منجلابی از فشار روانی است. تک تک دیالوگها با شخصیتهایی که آنها را به زبان میآورند مطابقت دارد. به نوعی در سراسر فیلم ما با حرکات بسیار زیادی در یک فضای تنگ و کوچک روبرو هستیم. گرویگ با کاتهایش لحن فیلم را مانند یک عروسک گردان هنرمند کنترل میکند. به نظر من کارگردانی گرویگ یکی از بهترینهای سال پیش بود ، که به هر دلیلی از چشمهای برگزار کنندگان مراسمات جوایز دور ماند.
زمان حال فیلم در سال ۱۸۶۸ تنظیم شده است. جنگ داخلی به پایان رسیده است اما همه چیز سردتر و خاکستری تر به نظر میرسد. این همان اتفاقی است که معنی اش میشود بزرگتر شدن. اکنون مشکلات احساس واقعی تر و ملموس تری ایجاد میکنند. حالا اکثر خواهران مارچ از خانه و همدیگر دور هستند. ابر تاریک حالا چون تمثیلی از اندوه بالاتر از هر فریم فیلم آویزان است ، زیرا مرگ یک عضو خانواده نزدیک و نزدیکتر میشود. اما بازهم گرویگ با گرمیبر این صحنهها تأکید میکند. زنان کوچک باعث میشود شما اشک بریزید - و من نیز اشک ریختم - اما شما را با احساس امید ترک میکند.
گرویگ همچنین لحظات کوچکتر زندگی را به همان اندازه که اتصالات دراماتیک بزرگ را دوست میدارد و از آنها قدردانی میکند ، مورد توجه قرار میدهد. از این رو ، حتی یک صحنه کوچک جریان زندگی این خواهران با مادرشان حس و حال پوچی یا اضافه بودن به بیننده منتقل نمیکند. صحنههای کوچک فیلم مملو از جزئیات بسیار غنی است. شخصیتها در کمترین زمان دارای فاکتورهای خاص خودشان میشوند و این زنان کوچک را برجسته تر میکند. شاید درک افرادی که کتاب زنان کوچک را مطالعه نکرده اند از فیلم درست نباشد ، و همین دلیلی بر قضاوتهای نادرست شود ، اما نمایش فیلم از خانواده مارچ و منبع اقتباسش اتفاق بزرگی است. گرویگ پیرامون بزرگی کتاب زنان کوچک در لایههای شخصیتی حرف زده است. من شک ندارم که گرویگ عاشق کتاب بوده و با تحسین آن خواسته ادای دینش را اینگونه به نمایش بگذارد. به نظر من در اقتباس گرویگ میتوانید صفحات کتاب را در هر قاب بو کنید.
بدون تردید نمیشود از زنان کوچک گرتا گرویگ حرف زد و از خانم سازنده رمان آن حرفی به میان نیاورد. چرا که خود رمان یک اتفاق بزرگ است و توجه به آن در طی سالیان طولانی این مسئله را نشان داده است. در واقع گرتا گرویگ شخصیتهای کتاب را وام گرفته و آنها را برای مخاطبان مدرن بروز کرده است. با وجود تنظیمات سنگین در ارائه درست تاریخ ، فیلم احساس معاصر بودن را به بیننده منتقل میکند. شاید به همین دلیل است که مانند دهه 1860 ، ستونهای مردسالاری امروز هنوز برپا هستند. این فیلم در مورد سفر چهار خواهر به سمت پیدا کردن خود و جایگاه خود در این جهان است. این اثر مربوط به استقلالِ هویتی و شکستن برخی ساختارهای بی فایده است. اما مهم این نکته است که هر یک از خواهران مارچ استقلال را متفاوت میبینند. آنها دیدگاههای مختلفی دارند و چیزهای متفاوتی میخواهند.
ما روایت را عمدتاً از طریق جو (یک Saoirse Ronan عالی) دنبال میکنیم زیرا این شخصیتی است که من معتقدم گرتا گرویگ بیشترین ارتباط را با آن دارد. جو طبیعتاً شخصیتی است که من بیشتر از همه با آن ارتباط برقرار میکنم. او دارای روحیه آزادی است اما وزن جهان را بر دوش خود احساس میکند. او میکوشد قالبها و الگوها را بشکند. او در طول روز به سختی کار میکند تا غذا را روی میز بگذارد و تمام شب شور و اشتیاق خود را دنبال کند. او میخواهد یک نویسنده باشد و داستانهای زنان را در صنعتی که اکثراً مردان آن را تحت سلطه خود قرار میدهند ، روایت کند؛ و همچنین او میخواهد این کار را در کمترین زمان ممکن انجام دهد. شخصیت جو در واقع همان گرویگ دارای تفکر است. جو اصرار دارد بگوید تا زمانی که ازدواج به عنوان وظیفه اصلی یک زن تلقی شود ، علاقهای به ازدواج ندارد. اما - به همین دلیل است که این فیلم بسیار درخشان است - در بهترین صحنه فیلم ، او در برابر مادرش میشکند.
"زنان دارای جاه طلبی و استعدادی هستند. و من از اینکه مردم میگویند عشق همه چیز زن است سرخورده و ناراحتم. من از این حرف خیلی رنجیده ام. اما ، من خیلی تنها هستم ..."
این حس چرا به وجود میآید؟! زیرا حتی مستقل ترین افراد ، یعنی حتی افرادی که علاقه چندانی به روابط عاشقانه ندارند ، گاهی احساس تنهایی میکنند. و در همین لحظههای زودگذر است که آنها نیز شروع به عاشق شدنهای عجیب میکنند ، شاید این از منظر عموم عشق نباشد ، اما پر کردن یک خلاء هم سرچشمه از نیاز است. زنان کوچک به ما میگویند که احساس خوب است. همچنین خوب است که احساسات چون شخصیت امیباشد(فلورنس پیو عملکرد چشمگیری را ارائه داده است). از منظر رشد شخصیتی مسلماً امیجالب ترین شخصیت است زیرا بیشترین میزان رشد را پشت سر میگذارد ، و این رشد را میتوان در شکاف اختلافات بین گذشته و حال مشاهده کرد. در گذشته ، او آرزو داشت با یک مرد ثروتمند ازدواج کند و در اروپا هنرمند شود. البته در زمان حال نیز خواسته همان است اما نسبیتش متفاوت شده ، و آن هم نحوه تغییر دیدگاه او نسبت به عشق و عاشقی است. این تغییرات با واکنشهای او به اطراف و اطرافیانش ملموس تر میشود.
شخصیت مگ با بازی همیشه جذاب اِما واتسون یک زن متعارف است. او رؤیاها یا جاه طلبیهای بزرگی ندارد و نمیخواهد در جهان سفر کند. او اولین کسی است که ازدواج کرده است. او یک خانه کوچک با یک شوهر صبور و زحمتکش و دو بچه کوچک دارد. آنها شاید آرزو کنند کمیپول بیشتری داشته باشند اما در غیر اینصورت هم راضی هستند. همین دیدگاههای ظریف است که فیلم را شریف میکند. بث (الیزا اسکانلن) هرچند حضور شخصیتی کمتری دارد ولی حضور محوری بیشتری دارد. شخصیت او نمادی از پاکی ، نجابت و بی گناهی است. همچنین لورا درن به عنوان ماری یک مادر درخشان است ، و تیموتی شالامه در قامت یک دوست خانوادگی دل انگیز است.
مانند تنوع درختها مثل درخت گیلاس در فصل بهار ، زنان کوچک نیز چیزهای بیشتری برای انتخاب و مزه کردن جلوی پای بیننده میگذارد. ترکیب موسیقی الکساندر دسپلا با کارگردانی روان گرویگ و تصاویر زیبای یوریک لو سو فرانسوی یکهارمونی جذاب را برای بیننده به ارمغان آورده است. من حالا نمیتوانم صبر کنم تا ببینم گرتا گرویگ چه چیز دیگری در آینده برای ما دارد.